در جستجوی زبان مشترک برای تحقق حقوق شهروندی
خشم غیرقابل انکاری در میان بخشیهایی از جامعه اقلیتهای قومی ایران وجود دارد که هر از گاهی برانگیخته میشود. خشمی که در طول سالها انباشته شده و تا حد زیادی موجه است. از نظر اجتماعی، آنها سالها بیاحترامی، شوخیهای تحقیرکننده و کالاییسازی فرهنگ خود را تحمل کردهاند. در حوزه مسائل مدنی، آنها با مشکلات دیگر از جمله نرخ نامتناسب فقر، بیکاری، دستگیری و اعدام مواجه بودهاند.
نارضایتیهای اجتماعی و فرهنگی از یک سو و نبود مشارکت عادلانه در ساختار حکومتی و بیتوجهی به نیازهای آنان، برخی از فعالان جوامع قومی را به امید شرایط بهتر به دنبال جدایی از ایران سوق داده است. این خواست جدایی غالباً یا به صورت پیوستن به کشورهای همسایه و یا به عنوان کشوری مستقل مطرح شده است.
با این وجود، سوا از نبود یک مسیر سیاسی واقعبینانه و عملگرایانه برای رسیدن به چنین مقصودی، برنامه سیاسی جداییطلبی حتی به نفع جوامع گروههای قومی و منطقه نیست.
وقتی از فعالان قومی صحبت میکنیم باید در نظر داشت که جوامع قومی کلیت واحد نیستند و باید بین افرادی که فعال حقوق فرهنگی و هویتی و یا خواهان خودمختاری در چارچوب مرزهای ایران هستند با فعالان جداییخواه و یا تجزیهطلب تفاوت قائل بود.
به نظر میآید که اغلب کسانی که مباحث قومیتی را به سوی ستیزهجویی و رادیکالیسم پیش میبرند، اتفاقاً از طیف همین جداییخواه هستند. این افراد در حالی داعیه سخنگویی از طرف کلیت خردهجوامع موجود در ایران را دارند که هیچ داده آماری قابلاعتنایی دلالت بر برتری پایگاه اجتماعی این طیف را ندارد.
برخی فعالان قومی به جای تمرکز بر مسائل کلانتر که برای ادامه حیات این جوامع ضروری است، بیشتر بر نارضایتیهای قومی/ ناسیونالیستی مانند مسائل مربوط به «آموزش به زبان مادری» متمرکز هستند. البته مطالبات در راستای حفظ زبان مادری و فرهنگ بسی مهم است و بر آحاد شهروندان ایرانیاست که در حفظ زبانها و گویشهای موجود در جغرافیای سیاسی ایران کوشا باشند.
اما این مسئله سوا از پیامدهای سیاسیاش، به دلیل تداخل در شیوه تدریس و هزینههای هنگفت آن و همچنین برهمخوردن انسجام آموزشی کودکان یک کشور حتی در کشورهایی نظیر آمریکا، کانادا و انگلستان و استرالیا نیز اجرا نمیشود، چه رسد به کشوری در حال توسعه مثل ایران.
اما تحقق مسئله «آموزش زبان مادری» با یک برنامهریزی نهچندان پیچیده امکانپذیر است. یکی از همینراهها در شرایط فعلی اتخاذ سیاستهای آموزشی نوین است. برای مثال، اگر جمهوریاسلامی با ایجاد کارگروههایی در وزارت آموزش و پرورش آموزش زبان را از طریق مؤسسات زبانی و فرهنگی یا بسترهای مجازی در دسترس عموم قرار میداد، این خواسته میتوانست محقق شود. با این وجود، مسئله زبانهای محلی همچنان یک مشکل نادیده گرفته توسط حکومت است که توسط رادیکالها گاه برای مقاصد سیاسی مورد بهرهبرداری قرار میگیرد.
حق «آموزش زبان مادری» زیرمجموعه حقی در محدوده وسیع حق «آزادی بیان» است که به طور کلی از همه ایرانیان صرف نظر از قومیت و مذهب سلب شده است. اما برخی از فعالان و رهبران خودخوانده به جای تمرکز بر نقض گستردهتر سلب آزادی بیان جوامع قومی، موضوعی جزئیترِ «آموزش به زبان مادری» را که بالقوه میتواند تفرقهانگیزباشد، انتخاب میکنند. همانطور که میدانیم، اقلیت های قومی ایران نیز از بسیاری از مشکلات نظیر اشتغال، زیرساختها، اختصاص منابع، مشارکت سیاسی، شمولیت و جرمزدایی از تلاش برای ابقای هویت فرهنگی نیز رنج میبرند که اهمیتی بسیار حیاتیتر برای این جوامع دارد.
گرایش قوی در میان جریانهایی از فعالان قومی وجود دارد که خشم و ناامیدی خود را علیه سایر ایرانیانی که آنها نیز با شرایط وخیم دست و پنجه نرم میکنند و از گزند داغ و درفش حکومتی در امان نماندهاند نشانه میگیرد. حتی برخی پا را چنان فراتر میگذارند که همان قربانیان را همدست سرکوبگران وضعیت بغرنج خود میدانند.
اگرچه شاید آماری در دست نباشد که چه درصدی از فعالان این حوزه چنین گرایشی دارند اما این جریان لااقل در شبکههای اجتماعی مثل توئیتر، کلابهاوس و دیگر پلتفرمها صدای بلندی دارد. نظراتی که غالباً ستیزهجویانه، دیگرستیز و ناسازگار با فضای گفتوگوی سالم و ایجاد حس همدلی است.
گاهی دیده میشود که این افراد برای بیان نارضایتی و خشم خود به مشاهیر، فرهنگها، مناسبتها و دلبستگیهای ملی دیگر گروههای جامعه حمله کرده و یا آن را به سخره میگیرند. چنین رفتارهایی نه تنها فضای گفتوگو را میبندد بلکه با از بین بردن حس همبستگی و همدلی، رادیکالترین طرفهای هر بخشی از گفتوگو را تقویت کرده و به دیگریسازیهای افراطگرایانه منتهی میشود.
علاوه بر به خطر افتادن همزیستی مسالمتآمیز شهروندان ایرانی، این ستیزهجویی اتلاف وقت نیز هست چرا که چنین توجه و انرژی میتواند صرف دفاع از حقوق حیاتی برای نجات زندگی شهروندان این جوامع که زیر سایه سرکوب و فقر به سر برده و ناگزیر به به سوخت بری و کولبری هستند، شود. حتی بهتر از آن، آنها میتوانند جبهههای گستردهتر و متحدتری علیه استبداد رژیم بسازند؛ اما افسوس که انشقاق و جدایی را خط مشی رهبری خود کردهاند.
فعالان جوامع قومی و متحدانشان باید الگویی از رهبری را در میان جوامع خود ترویج کنند که شامل همه افراد جامعه، به ویژه زنان باشد. زنان در جوامع قومی بالاترین میزان خودکشی، ازدواج کودکان و قتلناموسی را دارند. هر سیستم حاکمیتی موظف به جلب اعتماد همه اعضای خود و تضمین عزت و امنیتشان دارد. چنین شمولی، قدمی است که ابتدا از محیط خانه شروع شود و به جوامع و فراتر از آن گسترش یابد. جداییطلبان قومی هنوز نتوانستهاند جایگزینی امن و کمتر سرکوبگر را برای زنان و دختران جوامع خود تضمین کنند که از آنها در برابر موقعیت درجه دوم و تهدید به قتل توسط بستگانشان محافظت کند. متأسفانه جنبش تجزیهطلبانه نه تنها راهحلی کارا و عینی برای این مشکلات و موانع ارائه نکرده، بلکه با اولویت دادن به مسائل تفرقهافکنانه باعث ایجاد چند دستگی در فضای مخالفان میشود.
از طرفی دیگر، برخی از جوامع قومی نگرانیهای خود را نیز از سوی اپوزیسیون سنتی ایران دارند. این افراد از اینکه به مطالبات آنان توجه چندانی نمیشود و بگیر و ببندهای حکومت گاهی با سکوت و توجه کمرمق دیگر مناطق ایران روبهرو میشوند با گلایهمندی مطرح میکنند که حتی اگر وارد این جبهه متحد شوند در فردای آزادی نیز مطالبات آنان نادیده گرفته میشود.
وظیفه اپوزیسیون جریان اصلی این است که با توجه به مطالبات همه شهروندان در جغرافیای سیاسی ایران برنامههایی در حوزههای فرهنگی، اقتصادی و توسعه ارائه دهند که همه شمول باشد؛ به گونهای که هر ایرانی سوا از هر پیشینه قومی بتواند به این جبهه متحد احساس تعلق خاطر کند. علیالخصوص، مردمان ساکن در جغرافیای ایران باید نسبت به برخورد سرکوبگرانه حکومتی که هرگونه مطالبهگری جوامع قومی را با برچسب تجزیهطلبی انکار میکند، اعتراض کنند.
فعالان اپوزیسیون جریان اصلی همچنین باید موضع از بالا به پایین، خودمحور و بیعاطفه که شائبه «ما» و «آنها» را ایجاد میکند کنار گذاشته و با ذهنی باز به مطالبات و تجربههای زیسته فعالان جوامع قومی گوش فرا دهند.
شهروندان ایرانی که در جغرافیای ایران زندگی میکنند باید با یکدیگر بر سر مطالبات فرهنگی و کاستیها و تجربههای زیستهشان گفتوگو کنند. باب گفتوگو درباره سیستم حکومتی متمرکز و یا غیرمتمرکز در عین اختلافات میتواند باز باشد، اما شهروند ایرانی نمیتواند با فرد جداییخواه و یا نژادپرستانه به دلیل تضاد غیرقابل حل منافع بر سر میز گفتوگو بنشیند.
شمولیت و همدلی، به رسمیت شناختن تفاوتها در عین وحدت، اذعان به کاستیها و بیتوجهی به برخی مناطق، و مطالبه خیرجمعی به جای خیر منطقهای و قومی، نقشه راهی روشن برای ملت متحد و سرفراز ایرانی است.
منبع: رادیو فردا