مردگان باز می گردند • تکرار خشونت در ویرانی گور اعدامیهای دهه ۶۰
بنا بر گزارشها حکومت ایران عامدانه در کار زدودن نشانههای زیر خاک کردن قربانیان اعدامهای دهه ۶۰ است. نابودی گورهای اعدامیان نه فقط از بین بردن آثار کشتار، که جنایتی مکرر علیه روانهای بازماندگان به شمار میآید.
جدا از تحریف تاریخ، تخریب این گورهای جمعی خاطره مردگان و خاطر زندگان را ویران میسازد و فرصت برگزاری مناسک مرگ و سوگواری را که همچون حق حیات از حقوق بدیهی و اساسی است از ماندگان و رفتگان، با خشونتی به شدت همان کشتارها، سلب میکند.
در نمایشنامه آنتیگونه اثر سوفکلس، تراژدینویس مشهور یونان پیش از میلاد مسیح، برادر آنتیگونه در شورشی کشته میشود. آنتیگونه خاکسپاری او را میخواهد. اما فرمانروا مانع میشود. زن اعتراض میکند و میکوشد که برادر را به خاک بسپارد، اما به دستور حاکم او را در غاری زنده به گور میکنند. پیشگویی نزد حکمران میرود و او را برحذر میدارد و از وی میخواهد که مرده را در گور بگذارد و زنده را از گور بیرون آورد. او به اکراه چنین میکند، اما چون سروقت آنتیگونه میروند میبینند که خود را به دار آویخته است.
در نمایشنامهای معاصرتر یعنی هملت، تراژدی مشهور ویلیام شکسپیر، عنصر دیگری در کانون توجه قرار میگیرد. روح پدر بر شاهزاده دانمارکی هملت پدیدار میشود و او را از قتل ناجوانمردانهاش و خیانتی که در حقش روا داشتهاند آگاه میسازد و از او میخواهد که انتقامش را بستاند. تا عدالت جاری نگردد روح پدر آرام نخواهد گرفت.
تفسیر ژاک لاکان، روانکاو و فیلسوف فرانسوی، از این دو نمایشنامه اخیر بسیار روشنگر است. او در پاسخ به این پرسش که از چه رو کشتگان رجعت میکنند به سادگی و روشنی جواب میدهد که چون آنها به درستی تدفین نشدهاند. در مورد پدر هملت، گرچه پیکرش به خاک سپرده شده اما حقیقت مرگش مکتوم مانده، او قربانی شده است.
اما از منظر تئوریک چرا برگزاری سوگواری و مناسک تدفین این چنین واجد اهمیت به شمار میآید؟ به لاکان بازگردیم. “به درستی تدفین نشدن” در گفته فیلسوف فرانسوی عبارتی کلیدی است و تنها درگذشتگان را در برنمیگیرد بلکه دامنه تاثیرش ماندگان را هم شامل میشود. به جای آوردن مطلوب آیین سوگواری و مرگ چند کارکرد دارد: امکان برونریزی هراس و درد ناشی از فقدان را فراهم میسازد، بازماندگان را از ادای احترام به مردگان خاطر جمع میکند، و از طریق این دو پذیرش فقدان ممکن میشود. بدین سان آیین سوگواری و مرگ در نظام نمادین مناسبات انسانی همچنان واجد ویژگی کهن خود است: نقش میانجی برای انتقال جان سپردگان از عالم زندگان به جهان مردگان.
در آنتیگونه چون تدفین به تاخیر میافتد، با انتقالی از نوعی دیگر مواجه میشویم. در واقع مرگ از برادری که جان سپرده به نحوی نمادین به قالب خواهر زنده منتقل میشود، زیرا با ممانعت از تدفین، او از فرط اندوه و خشم جان میبازد.
در خانوادهها و یا نزدیکان قربانیان اعدامهای دهه شصت، تراژدیهای آنتیگونه و هملت انگار مجموع شده است، آنها از دستیابی به دو حق بازداشته شدهاند: نه آیین سوگواری و تدفین در خور رفتگانشان برپاداشتهاند – بدیهیترین حق یعنی آگاهی از گور درگذشته از آنها دریغ شده – و نه از امکان عدالت در معنای کیفری و حقوقی آن برای رسیدگی به مرگ کشتگان برخوردار بودهاند.
براساس این رویکرد میتوان گفت که بازماندگان اعدامهای دهههای آغازین انقلاب و البته هر داغدیده دیگری از این دست، در حالی که زندهاند سنگینی مرگ را تجربه میکنند. آنان مرگ عزیزانشان را پیوسته زندگی میکنند.
اسلاوی ژیژک، فیسلوف اسلوونیایی، بر اهمیت جنبه نمادین مراسم خاکسپاری در قالب «خاطرجمعی رفتگان از این که در یادها میمانند» تاکید میکند. به جای آوردن مناسک تدفین، امکان ادامه حیات مردگان را از طریق خاطرات زندگان محقق میسازد. در حالی که رجعت درگذشتگان (مثلا روح پدر هملت) به این معناست که آنها نتوانستهاند جای خویش را در متن سنت و مناسبات انسانی بیابند. ژیژک مینویسد دو رویداد بسیار تروماتیک در قرن بیستم، هولوکاست و گولاگ، بیتردید از مصادیق رجعت مردگان در دوران ما محسوب میشوند. «اشباح قربانیان آن دو واقعه چونان “مردههایی زنده” تا وقتی آیین کفن و دفنشان را به نحو صحیح و در خور به جا نیاوریم، تا وقتی ترومای مرگ ایشان را در حافظه تاریخی خویش نگنجانیم، دست از سرمان بر نخواهند داشت.» (ص ۵۱، کژ نگریستن)
نمونه هولناک دیگر از ناتمام گذاشتن قهرآمیز آیین مرگ را در مستند مشهور نوستالژی برای نور (۲۰۱۱) میبینیم. در این فیلم که درباره قربانیان تدفیننشده دوران دیکتاتوری پینوشه و نیز بازماندگان آنهاست، پاتریسیو گوسمن، فیلمساز شیلیایی دو روایت را در صحرای آتاکاما در شیلی به صورت توامان پیش میبرد. در یکی کوشش اخترشناسان را در رصدخانههای بزرگ این منطقه مرتفع به تصویر میکشد در جستجوی نورهای اجرام آسمانی که میلیونها سال پیش مردهاند. در دیگری جهد زنان شیلیایی را بازگو میکند برای یافتن بقایایی ولو اندک، ناخنی، مویی، تکه استخوانی، از اجساد عزیزانشان که دههها پیشتر در این خشکترین بیابان جهان سربه نیست شدهاند. آنان نمیدانند چه بر سر قربانیان آمده، بقایای آنها دقیقا کجاست، و به همین سبب از حداقل شرایط سوگواری محروماند. آنها در گذشته و گذشته در آنها زندگی میکند.
پل ریکور، فیلسوف فرانسوی، در مواجهه با جراحت خاطره و جراحات تاریخی به دو مفهوم خاطره و فراموشی میپردازد. او حفظ خاطره رنج قربانیان را وظیفه میداند. اما بر قسمی از فراموشی (در معنای پذیرش) هم تاکید میکند که پیشفرض آن آیین سوگواری است. به تعبیر ریکور اگر سوگواری به درستی انجام نشود، فرد داغدار نمیتواند بین خود و آنچه از دست داده، میان خویشتن و جراحتش فاصلهگذاری کند، با آن یکی خواهد شد و مدام آن را تکرار خواهد کرد.
افزون بر این باید خاطره فردی درگذشته و بازمانده جزیی از خاطره جمعی شود. اگر این جراحت از جانب جمع یا بخشی قابلتوجهی از آنان فاقد اعتبار تشخیص داده شود، مجروح تجربه سوگواری را به تمامی پشت سر نخواهد نهاد.
این گونه است که نابودی گورهای اعدامیان نه فقط از بین بردن آثار کشتار، که جنایتی مکرر علیه روانهای بازماندگان به شمار میآید. اگر در آن اعدامها جسمها را از حیات تهی کردند، در این یکی روانها را زیر فشار حضور مردگانی که هنوز زندهاند، که جای مطلوب خود را در ذهن و خاطر زندگان نیافتهاند، به مناسک درست تدفین نشدهاند قربانی میکنند. همزمان میکوشند با این اقدامات جراحات خاطره فردی به جراحت خاطره جمعی بدل نشود. همان روش نام و نشانزدایی را، علیه خاطره و خاطر مجروح کسان قربانیان به کار میگیرند تا به تعبیر ریکوری تاریخ قربانیان را بزدایند و روایت جلادان را رسمیت بخشند.
روزبه معیری
• مآخذ
– خاطره، تاریخ، فراموشی: سخنرانی پل ریکور در تهران در پژوهشکده حکمت و ادیان، ۱۳۷۳ در سایت http://ohwm.ir ، و همچنین فصلنامه گفتگو، شماره هشتم، صفحات ۴۸-۵۹
– کژنگریستن،اسلاوی ژیژک، ترجمه مازیار اسلامی، صالح نجفی، رخداد نو، چاپ سوم، ۱۳۹۲ تهران
منبع: DW